بود مرد تمامی آن که از تنها نشد تنها
به تنهایی بود تنها و با تنها بود تنها
دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی
توضیح:
مصرع اول: تنهای اول جمع است و تنهای دوم مفرد.
مصرع دوم: تنهای اول مفرد و تنهای دوم و سوم جمع و تنهای چهارم مفرد است.
معنای شعر:
مرد تمام آن نیست که از با تن ها بودن تنها باشد، زیرا که باید با جمعیت و اجتماع باشد و نیازمند به معیشت و زندگی در بین همه است، بلکه فرد تمام کسی است که به تنهایی همه است و در عین حالی که با همه است بی همه است و خودش با تنها تنها و یکی است.
شعری بی نظیر از حضرت علامه حسن زاده آملی در مدخ و منقبت حضرت خاتم انبیا صلی الله علیه و آله که بدون نقطه است:
محمود مسلم ملائک
امّار مطاع در ممالک
هم سالک و هم سلوک و مسلوک
او مالک و ماسواه مملوک
هر حکم که داد هر دل آگاه
سر لوحه حکم اسم الله
اسمی که در او دوای هر درد
اسمی که روای مرئه و مرد
اسمی که مراد آدم آمد
اسمی که سرود عالم آمد
سوداگر اگر در او دل آسود
سودا همه سود دارد و سود
مر همدم کردگار عالم
کی هول و هراس دارد و همّ
دل در حرم مطهر او
گل گردد و هم معطّر او
هر دل که ولای وصل دارد
همواره هوای وصل دارد
موسی که هوای طور دارد
کی دل سر وصل حور دارد
ای وای مر آدم هوس را
دل داده کام سگ مگس را
در وصل صمد رسد رصدگر
در اسم احد رود سراسر
درگاه سحر مراد سالک
دادار دهد علی مسالک
لوح دل آملی اوّاه
دارد صور ملائک الله
قصیده یا علی از حضرت علامه حسن زاده آملی که هر بیت آن ناظر به آیات و روایات در مورد حضرت امام امیرالمومنین علی وصی علیه السلام است:
قلم از نعمت سخندانى
آمده بر سر سخنرانى
زآب کوثر بشست صورت لوح
بهر تحریر وصف انسانى
که پس از ختم انبیا احمد
مى نیابى بسان او ثانى
شویم از مشک و از گلاب دهن
گویم اى نور پاک یزدانى
محور دائرات ادوارى
مرکز حکمت و جهانبانى
لنگر کشتى جهانهایى
کهکشان سپهر امکانى
بحر لطف و سخا و ایثارى
ابر نیسان جود و احسانى
کوه حلم و وقار و تمکینى
سد طوفان جور و طغیانى
روح شهر ولایت رجبى
سر ماه رسول شعبانى
هم که شهر الله مبارک را
لیلة القدر با همه شانى
آب اکوان و ام امکانى
طوبى و سدره اى و رضوانى
رق منشور ماسوى اللهى
نور مرشوش عین اعیانى
بر همه کائنات مولایى
که ولى خداى سبحانى
ار نباشد سوز دل را چه سودى داشتن
بهر امید ثمر باید شجر را کاشتن
سینه مى باید بود گنجینه اسرار حق
ور نه انبانى در او اوهام را انباشتن
نور دانش بینش ذاتست و تو گرد آورى
آنچه را در عاقبت مى بایدش بگذاشتن
مردمى چبود بنزد مردم دانا سرشت
پرچم علم و عمل را بى ریا افراشتن
خر دلى شر را به خیر محض چون دارى روا
بدگمانى را چرا در کار حق انگاشتن
مهر مهرویان حسن را دین و آیین است و بس
کفر باشد مهر مهرویان ز دل برداشتن
حضرت علامه حسن زاده آملی:
رحم انثى را به فارسى زهدان گویند، چه اینکه «زه» به معناى نطفه و بچه و فرزند است، و «دان» در حال ترکیب افاده ظرفیت کند مانند قلمدان.
طبیعت در حقیقت رحم است- یعنى رحم اسمى براى حقیقت طبیعت نیز است چه اینکه هر محصول و مولود طبیعى اعمّ از معدنى و نباتى و حیوانى و انسانى و غیرها در این رحم پرورده مى شوند، و آدمى سرمایه سعادت جاویدانى را در این رحم کسب مى کند.
در حدیث نبوى از حق تعالى حکایت شده است که فرمود: «أنا اللّه و أنا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمی فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته». (ترجمه: من الله و من رحمان هستم، رحم را آفریدم... هر کس با آن رحم صله داشته باشد من با او صله دارم و هر کس آن را قطع کند من با او قطع می کنم.)
و در حدیث دیگر آمده است: «قال الله لها: من وصلک وصلته و من قطعک قطعته».
پس باید به یک معناى لطیف و شریف صله رحم در این مقام توجّه داشت که صله آن معرفت به علوّ مکانت و تفخیم قدر آن است چه اینکه انسان در این رحم- که مراد طبیعت است- متکوّن شده است، کسب معارف مى کند و با تحصیل دو بال علم و عمل به مدارج والا ارتقا مى یابد؛ و قطع آن- اعنى قطع رحم- که طبیعت مراد است- از دراء آن و بخس حق آن و کفران و ناسپاسى کردن بدین نعمت گرانمایه و قدر آن ناشناختن است. و چون طبیعت نعمت عام الهى است از رحمت رحمانى مشتق است نه از رحمت رحیمى.
...
در وصف طبیعت گفته ام:
مکن این نکته را از من فراموش مپندارى طبیعت هست خاموش
طبیعت تاروپودش جنب و جوش است خموش است و همى اندر خروش است
چه خوش رنگ است آرنگ طبیعت چه خوش وزن است آهنگ طبیعت
طبیعت مخزن اسرار هستى است بیان دفتر ادوار هستى است
طبیعت همچو تو باهوش و گویاست به راه خویشتن پویا و جویاست
سکوت او بود راز نهانى از این رازش چه دانى و چه خوانى
چه گویم از افول و از فروغش چه گویم از غروب و از بزوغش
طبیعت هست دائم در جهیدن براى رتبه بهتر رسیدن
طبیعت خود رحم مى باشد اى دوست ز رحمن است مشتق و چه نیکوست
مکن قطع رحم مى باش هشیار عزیزم حرمت مامت نگهدار
طبیعت یکسره عشق و شعور است طبیعت طلعت الله نور است
برو برخوان «اتینا طائعین» را جواب آسمانها و زمین را
بیا اندر طبیعت بین خدا را پدیدآرنده ارض و سما را
در این باغ طبیعت اى دل آگاه ز هر شاخى شنو «إنّى أنا الله»
در این باغ دل را یک ورق نیست که تاروپودش از آیات حق نیست
نما گشتى در این باغ الهى نمایندت همه اشیاء کما هى
شعری از حضرت علامه حسن زاده آملی در پیرامون نماز:
اشتری را دید موشی بی خرد
میل آن کرده که در لانه اش برد
در دهن بگرفت خود افسار آن
هم شتر بودی پی موشک روان
تا رسیده در دم سوراخ موش
با زبان حال گفت آن تیزهوش
موشکا این خانه نبود در خورم
کی توانم اندر این خانه روم
کی شتر در خانه ات گنجد بگوی
بهر این خانه دگر کس را بجوی
یا که دیگر خانه بگزین این زمن
کان همی باشد سزاوار چو من
ای برادر یا نمازی می گذار
کو بود اندر خور پروردگار
یا که معبود دگر پیدا نما
کاو سزاوار نمازت باشدا
ماه رمضان آمد، نور دل و جان آمد
نور دل و جان آمد، ماه رمضان آمد
به به رم (1) از آن آمد، یکسر همه دیوان را
یکسز همه دیوان را، به به رم از آن آمد
نیروی روان آمد، مر سالک صادق را
مر سالک صادق را، نیروی روان آمد
عاشق به فغان آمد، از شوق سحرخیزی
از شوق سحرخیزی، عاشق به فغان آمد
از سوی جنان آمد، آن را که دلت خواهد
آن را که دلت خواهد، از سوی جنان آمد
چون بند گران آمد، بر گردن محرومان
بر گردن محرومان، چون بند گران آمد
از عالم جان آمد، قرآن کریم این مه
قرآن کریم این مه، از عالم جان آمد
سعدان (2) به قران آمد، از قدرش و قرآنش
از قدرش و قرآنش، سعدان به قران آمد
در مهد امان آمد، زین مه حسن نجمش
زین مه حسن نجمش، در مهد امان آمد
پی نوشتها: 1. رم: نفرت / 2. سعدان: دو ستاره مشتری و زهره
منبع: دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی، غزل مهد امان، 23 شعبان 1388 قمری، 24 آبان 1347 شمسی
غزل کعبه امید حضرت علامه حسن زاده آملی که برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه گفته شده است:
محبوب من که دائم هستم بگفتگویت
معشوق من که دائم هستم به جستجویت
آیا شود که روزی، روزی شود حسن را
احسان گونه گون و الطاف نوبنویت
بشنیده ام که خویت چون روی تست دلکش
ای من فدای رویت ای من فدای خویت
آیا شود که روزی با چشم خویش بینم
آن قامت رسا و رخسارۀ نکویت
ای که به لیله القدر کرّ و بیان بالا
اسرار هر دو عالم گویند مو به مویت
آیا شود که روزی تفتیده جان ما را
از تشنگی رهایی زآب زلال جویت
ای آستان قدست دارالسلام جانها
بس کاروان که بسته بار سفر بسویت
آیا شود که روزی این زار ناتوان را
باری دهی ز لطفت پایی نهد به کویت
ای شاهد دل آرا در بزم آفرینش
وی شاهدان عالم مشتاق دید رویت
آیا شود که روزی این عاشق وصالت
دستی رساند اندر دامان مُشکبویت
ای کعبه امید خوبان درگه عشق
چون تو خدیو باشی خود آبرو خدویت
آیا شود که روزی اندر برت حسن را
گویی چه خوش رسیدی اینک به آرزویت
منبع: دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی، غزل کعبه امید